نام فیلم: #مسافر | نویسنده: #حسن_رفیعی | فیلمنامه نویس و کارگردان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی| مدت زمان: ۱ ساعت و ۱۳ دقیقه
___
کاپیتانِ متحیّر!
___
یکی از زیباترین سکانسهای فیلم جایی است که پسربچه سر کلاس درس زبان انگلیسی در حال محاسبهی هزینههای سفرش است، سفر به تهران و مشاهدهی مسابقهی فوتبال؛ و همزمان معلمش هم در پشت میز خود دفتری باز کرده است و مشغول محاسبهی اجاره ماهانهی خانه اش و سایر بدیهاست. هر دو سر کلاس درس، اما در دنیایی دیگر؛ پسربچه در رویای آمدن به تهران و مشاهدهی فوتبال؛ معلم در رویای پول بیشتر.
___
#مسافر دنیای پسربچهای را به تصویر کشیده است که عشقِ فوتبال است و نه پدرش او درک میکند، نه مادرش، نه معلمهایش و نه مدیرِ سیگاریِ بداخلاقِ مدرسه. فیلم از جایی "قشنگتر" میشود که این پسربچه میخواهد هزینهی سفرش را جور کند. بازاریها خودنویسش را نمیخرند و ۵ تومنش نمیشود ۱۰ تومن، تا ۱۰ تومنش را با فروش اجناس دیگر بکند ۲۰ تومن و همینطور خورد خورد جمع کند تا برسد به تهران. امّا چه خوب است که او یک دوست پایه دارد که همراه و همپای اوست.
___
پس از این که دوربینش را کسی نمیخرد و پس از این که از سمت خانواده و معلمهایش طرد میشود و تنبیه میشود و میشنود که "فوتبال خوب نیست، بچسب به درس"؛ با دوستش این طرح را میریزند که روبروی مدرسه شان بایستند و با این ادعای دروغین که عکاس هستند و نیز با این وعدهی دروغین که عکسها را فردا برایشان ظاهر میکنند و همان روبروی مدرسه تحویلشان میدهند (!) شروع به عکاسی کنند؛ عکسهایی که اصلاً و اساساً گرفته نمیشوند و فردایی برای تحویلشان در کار نیست، زیرا آن پسربچه فردا در تهران است و وقتی بلیطها تمام میشود، به هزار ضرب و زور از بازارسیاه بلیط میخرد و وارد ورزشگاه میشود؛ اما پیش از بازی به محلی دیگر میرود و خوابش میبرد! بیدار شدن همانا و دَویدن به سمت ورزشگاهی که خالیست از آدم و پُر است از پوست تخمه و روزنامه باطله، همانا!
___
این فیلم تلخ ترین فیلم #کیارستمیبود و یقیناً و قطعاً یکی از اصلی ترین درسهایش این بود که "بار کج به منزل نمیرسد، هیچگاه"