فیلم "مار" با بازی پروزیز پرستویی، بهزاد فراهانی و پرستو گلستانی؛ از کارگردانی نه چندان مطرح و نویسندهای نه چندان مطرح (البته برای من)، داستان زندگی مشوش مرد (پرویز پرستویی) و زنش را نشون میدهد که مرد خانواده شغل مارگیری اتخاذ کرده است و امورات زندگی اش را میگذارند. زن این زندگی، از زندگی اش راضی نیست؛ زیرا شغل مارگیری باعث شده است که همهی اقوام و همسایهها با آنها قطع ارتباط کنند. داستان با روال عادی در جریان است تا اینکه سر و کلهی مردی عجیب و غریب پیدا میشود که در ازای دادن یک مار کبری به پرویز پرستویی، از او درخواست گران بهاترین چیزی که در خانه اش دارد را میکند؛ که به تبع عشق پرویز پرستویی به مار (!) و عدم علاقه اش به همسرش و کودک شیرخواره اش (!!)، در طرفهالعینی گردنبند زنش را از روی طاقچه میدزدد و میشود آنچه که نباید: گردنبند را میدهد، مار را میگیرد، شبانه مار فرزندش را نیش میزند و میمیرد، زنش او و خانه اش را ترک میکند، مرد را از روستا بیرون میکنند زیرا مارش از خانه اش فرار میکند و مردم ترس از آن دارند که مار به خانهی آنها برود.
فیلم با این روال پیش میرود، تا اینکه مرد فرار میکند و به خانهای پناه میبرد که پدر و دختری (بهزاد فراهانی، پرستو گلستانی) در آن زندگی میکنند. گلستانی میخواهد با یکی از پسرهای اقوامشان ازدواج کند و این چالش هم وارد فیلم میشود که اندکی آن را زیبا میکند.
گلستانی ازدواج میکند و پرستویی بالاجبار و البته به اختیار خانه را ترک میکند. خانهای که در آن به وی غذا، محل خواب، مهربانی و تبری داده اند که هیزم بشکند تا کاری در اختیار داشته باشد که به این طریق مشغول باشد.
پرستویی در سکانسهای پایانی، مردی مارگیر را میبیند که با همان ماری که از برای پرستویی بوده است و گم شده بوده است در حال معرکه گیری است؛ پرستویی معرکه را برهم زده و با تبر بر جعبهی مار میکوبد. جو متشنج میشود، مارگیر و مردم میگریزند، زن پرستویی و مردی که در اوایل فیلم در ازای دریافت گردنبند مار داده است، از راه میرسد.
گویا مرد مارفروش فقط توسط پرستویی دیده میشود!
سکانس پایانی فقط سه بازیگر دارد: مرد مارفروش، پرستویی، زن پرستویی.
مار پرستویی را نیش میزند، پرستویی با تبر بر پشت مرد مارفروش میکوبد و او را میکشد، مرد مارفروش به زیرزمین میرود و پس از چند ثانیه و انتشار دود از زیرزمین، مار بیرون میآید. یعنی مرد مارفروش خودش مار بوده است (این تحلیل من است و شاید درست نباشد).
زن پرستویی را میبینیم که بالای سر وی حاضر شده است، همان زن که نه فرزند دلبندش را دارد، نه گردنبندی که روی آن "زهرا" حک شده بود (نام زن در فیلم زهرا بود) و نه خانه و کاشانه و آرامشی.
تحلیل فیلم را از اینترنت نخواندم، هدفم این بود که فقط داستان را توضیح بدهم و نظرات شخصی ام را بنویسم.
چمع بندی:
1. عشق را پایانی نیست (زن پرستویی است که در لحظات پایانی فیلم، بالای سرش حاضر میشود)
2. جنون انجام یک کاری و دل بستن به آن، آدم را به حاشیه میکشاند و همه چیز را از وی سلب میکند
3. همهی ما یک "مار" ِ درون داریم!
مظاهر سبزی - 7 فروردین 99